قوله: و لقدْ آتیْنا داود و سلیْمان علْما اى اعطینا داود و سلیمان علما بالدین و احکام الشریعة. و قیل فهما بالقضاء و بکلام الطیر و الدواب، و قیل هو: بسْم الله الرحْمن الرحیم، و قالا الْحمْد لله الذی فضلنا فى معرفة الدین «على کثیر من عباده المومنین»، اى مومنى زمانهم و من لم یوت مثل ذلک من الانبیاء. داود (ع) از بنى اسرائیل بود از فرزندان یهودا بن یعقوب، و روزگارى بعد از روزگار موسى بود بصد و هفتاد و نه سال، و ملک وى بعد از ملک طالوت بود، و بنى اسرائیل همه متبع وى شدند و ملک بر وى مستقیم گشت، اینست که رب العالمین گفت: و شددْنا ملْکه، هر شب سى و سه هزار مرد از بزرگان بنى اسرائیل او را حارس بودند و با ملک وى علم بود و نبوت چنان که گفت جل جلاله: آتیْنا داود و سلیْمان علْما، و حکم که راندى و عمل که کردى از احکام توراة کردى که کتاب وى زبور همه موعظت بود، در آن احکام امر و نهى نبود. و او را نوزده پسر بود و از میان همه وراثت نبوت و ملک سلیمان را بود، چنان که رب العالمین گفت: و ورث سلیْمان داود. مقاتل گفت: تعبد داود بیشتر بود و ملک و حکم سلیمان قوىتر بود. قومى گفتند این وراثت بر نبوت نیفتد که: النبوة لا تورث، و بر مال نیفتد که مصطفى (ص) گفته: «انا معاشر الانبیاء لا نورث، ما ترکناه صدقة».
پس معنى این وراثت آنست که سلیمان بجاى داود نشست در ملک راندن و خلق را بر الله دعوت کردن. و قیل استخلفه فى حیاته على بنى اسرائیل و کانت ولایة الوراثة.
و قال یا أیها الناس علمْنا منْطق الطیْر، اى فهمنا ما یقوله الطیر. قومى گفتند: این حقیقت نطق نیست که نطق بىحروف نباشد و در آواز مرغ حروف نیست، قومى گفتند روا باشد که حق تعالى مرغ را حقیقت نطق دهد تا با سلیمان سخن گوید و آن سلیمان را معجزتى باشد هم چنان که در قصه هدهد است و گفتهاند حقیقت نطق از مرغ مستبعد نیست که بعضى را از مرغان این نطق هست و آن طوطى است و ببغا.
مقاتل گفت: سلیمان (ع) در جمع بنى اسرائیل نشسته بود، مرغى بوى برگذشت و بانگ همى کرد چنان که مرغان بانگ کنند، سلیمان گفت با همنشینان خویش: هیچ دانید که این مرغ چه میگوید؟ گفتند یا نبى الله تو به دانى، گفت این مرغ بمن برگذشت و گفت: السلام علیک ایها الملک المسلط على بنى اسرائیل، اعطاک الله سبحانه الکرامة و اظهرک على عدوک، انى منطلق الى فراخى ثم امر بک الثانیة، و انه سیرجع الینا الثانیة، فانظروا الى رجوعه. قال: فنظر القوم طویلا اذ مر بهم، فقال: السلام علیک ایها الملک ان شئت ایذن لى کیما اکتسب على فراخى حتى اشبعها ثم آتیک فتفعل بى ما شئت. سلیمان با ندیمان و هامنشینان خویش گفت: شما هیچ دانستید و دریافتید سخن گفتن من با وى و دستورى دادن من او را بآنچه مىدرخواست؟گفتند: یا نبى الله ما هیچ ندانستیم مگر اشارتى که بدست خویش با وى میکردى.
فذلک قوله عز و جل: علمْنا منْطق الطیْر و قال فرقد السبخى: مر سلیمان على بلبل فوق شجرة یحرک رأسه و یمیل ذنبه. فقال لاصحابه: أ تدرون ما یقول هذا البلبل؟
قالوا: الله و رسوله اعلم. قال: یقول اکلت نصف تمرة فعلى الدنیا العفاء. و صاح ورشان، فقال ا تدرون ما یقول؟ قالوا: لا، قال: فانه یقول: «لدوا للموت و ابنوا للخراب»، فصاحت فاختة عند سلیمان، فقال: أ تدرون ما یقول؟ قالوا: لا، قال: فانه یقول: لیت ذا الخلق لم یخلقوا. و صاح طاووس، فقال یقول: کما تدین تدان. و صاح هدهد فقال یقول: من لا یرحم لا یرحم. و صاح صرد، فقال یقول: استغفروا الله یا مذنبون، فمن ثم نهى رسول الله عن قتله. و صاح طوطى، فقال یقول: کل حى میت و کل جدید بال. و صاح خطاف فقال یقول: قدموا خیرا تجدوه. و هدرت حمامة، فقال یقول: سبحان ربى الاعلى ملء سمائه و ارضه. و صاح قمرى، فقال یقول: سبحان ربى الاعلى. قال: سلیمان و الغراب یدعوا على العشار، و الحداة یقول: کل شیْء هالک إلا وجْهه، و القطا یقول: من سکت سلم، و الضفدع یقول: سبحان ربى القدوس المذکور بکل مکان، و الدراج یقول: الرحْمن على الْعرْش اسْتوى.
عن الحسن قال: قال رسول الله (ص) «الدیک اذا صاح یقول اذکروا الله یا غافلون.
و عن الحسن بن على (ع) قال: «اذا صاح النسر قال ابن آدم عش ما شئت، آخره الموت»، و اذا صاح القنبر قال: الهى العن مبغضى آل محمد (ص)، و اذا صاح الخطاف قرأ الحمد لله رب العالمین و یمد «الضالین» کما یمدها القارى.
قوله: و أوتینا منْ کل شیْء اى اعطینا من کل شىء الملک و النبوة و الکتاب و الریاح و التسخیر الجن و الشیاطین و منطق الطیر و الدواب و محاریب و تماثیل و جفان کالجوابى و عین القطر و عین الصفر و انواع الخیر. و قیل معناه و اوتینا من کل شىء یحتاج الیه الملوک. و قیل: من کل شىء یوتى الانبیاء «ان هذا». اى الذى اعطینا لهو الْفضْل الْمبین البین.
و حشر لسلیْمان جنوده، اى جمع فى مسیره جنوده، الجند لا یجمع و انما قال جنوده لاختلاف اجناس عساکره، من الْجن و الْإنْس و الطیْر فهمْ یوزعون، الوزع الدفع و الکف، و الوازع الذى یزع الناس و یکفهم و لما استقضى الحسن البصرى بالبصرة قال: لا بد للقاضى من وزعة. و یقال: للامراء وزعة. و فى الخبر «لا بد للناس من وزعة، و معنى یوزعون یکفون عن الخروج عن الطاعة و یحبسون علیها
و هو قوله: و منْ یزغْ منْهمْ عنْ أمْرنا نذقْه منْ عذاب السعیر. قال مقاتل: کان سلیمان استعمل على کل صنف منهم جنیا یرد اولهم على آخرهم لئلا یتقدموا فى المسیر کما یصنع الملوک، و کان سلیمان یسیر فیهم لیکون اهیب له. روایت کنند از محمد بن کعب القرظى گفت: لشکرگاه سلیمان صد فرسنگ بود: بیست و پنج فرسنگ آدمیان داشتند، بیست و پنج فرسنگ جنیان، و بیست فرسنگ وحوش بیابان، و بیست و پنج فرسنگ مرغان، و او را هزار کوشک بود از آبگینه بر چوب ساخته و او را هزار زن بود در آن کوشکها نشانده: سیصد از آن آزاد زن بودند، و هفتصد کنیزکان سریت. و باد عاصف و باد رخا بفرمان وى بود چون خواستى که بر خیزد باد عاصف را فرمودى تا آن لشکرگاه وى جمله برداشتى و بهوا بردى، آن گه باد رخا را فرمودى تا نرم نرم آن را میراندى، گفتا مسیر و میان آسمان و زمین بود، حق جل جلاله وحى فرستاد که انى قد زدت فى ملکک انه لا یتکلم احد من الخلائق بشىء الا جاءت الریح فاخبرتک به. تا اینجا روایت محمد کعب القرظى است.
مقاتل گفت: شیاطین از بهر سلیمان بساطى ساخته بودند از زر و ابریشم کرده، زر در ابریشم ساخته و ابریشم در زر بافته، طول آن بساط یک فرسنگ و عرض آن یک فرسنگ و در میان بساط منبرى زرین نهاده، سلیمان بر ان منبر نشستى و گرد بر گرد وى سه هزار کرسى نهاده، زرین و سیمین: انبیا بر آن کرسیهاى زرین نشستند، و علما بر کرسیهاى سیمین، و گرد بر گرد ایشان عامه مردم، و از پس مردم جن و شیاطین، و بالاى ایشان مرغان در هوا پر واپر داده تا آفتاب بر ایشان نتابد و حرارت آفتاب بایشان نرسد، و باد صبا مسخر وى کرده تا آن بساط و آن حشم برداشتید و از بامداد تا شبانگاه مسافت یک ماهه باز بریدید. تا اینجا روایت مقاتل است. وهب منبه روایت کند از کعب احبار که سلیمان (ع) چون بر نشستید با خیل و حشم، جن و انس و طیور و وحوش، بعضها فوق بعض على قدر درجاتهم، زبر یکدیگر هر یکى بر قدر درجه خویش بودى، و او را مطبخها بود ساخته در آن تنورهاى آهنین بود و دیگهاى بزرگ، چنان که هر تایى دیگ ده تا شتر در آن مىشد، و پیش لشکرگاه میدانهاى فراخ بود از بهر چهارپایان و ستوران در آن حال زین کرده و استران آراسته، هم چنان در میان آسمان و زمین باد ایشان را همى بر دو سفر ایشان از اصطخر تا یمن و گفتهاند بمدینه رسول (ص) برگذشت سلیمان گفت: هذه دار هجرة نبى فى آخر الزمان طوبى لمن آمن به و طوبى لمن اتبعه و طوبى لمن اقتدى به و هم چنان بزمین مکه برگذشت، خانه کعبه در الله زارید، گفت: یا رب هذا نبى من انبیائک و قوم من اولیائک مروا على فلم یهبطوا فى و لم یصلوا عندى و لم یذکروک بحضرتى و الاصنام تعبد حولى من دونک، فاوحى الله الیه ان لا تبک فانى سوف املأک وجوها سجدا و انزل فیک قرآنا جدیدا و ابعث منک نبیا فى آخر الزمان احب انبیایى الى و اجعل فیک عمارا من خلقى یعبدوننى و افرض على عبادى فریضة یدفون الیک دفیف النسور الى اوکارها و یحنون الیک حنین الناقة الى ولدها و الحمامة الى بیضها و اطهرک من الاوثان و عبدة الشیاطین.
پس سلیمان (ع) از آنجا برفت تا بوادى نمل رسید سلیمان باد را فرمود تا او را بزمین آورد و بر ستوران نشستند و همى رفتند تا بوادى نمل رسیدند. اینست که رب العالمین گفت حتى إذا أتوْا على واد النمْل جمهور مفسران بر آنند که این وادى نمل اندر زمین شام است و گفتهاند وادى سدیر است. وادیى است از وادیهاى طائف، و معنى وادى النمل اى یکثر فیه النمل کما یقال: بلاد الثلج، و قیل کان النمل به امثال الذئاب. قال الشعبى: کانت التی فهم سلیمان کلامها ذات جناحین، فکانت من الطیر، فلذلک علم منطقها، و قال مقاتل: سمع کلامها من ثلاثة امیال حملت الریح الیه. و قال الضحاک اسم هذه النملة طاخیة، و قیل حزمى.
قالتْ نمْلة و کانت رئیسا لها فقالت لاصحابها: یا أیها النمْل ادْخلوا مساکنکمْ، اى منازلکم لا یحْطمنکمْ سلیْمان و جنوده، فى الظاهر نهى لسلیمان عن الحطم، و فى الحقیقة نهى لهن عن البروز و الوقوف، فصار کقول القائل: لا ارینک هاهنا، اى لا تحضر هذا الموضع. الحطم الکسر، و سمى حجر الکعبة حطیما لانه کسر عنها، و حطام الدنیا قطعة منها، و الحطم کسر البرذون الشعیر، و الحطمة عند العرب الاکولة، و سمیت جهنم حطمة لما تلتهمه من الخلائق. قوله: و همْ لا یشْعرون انهم یحطمونکم، و فیه تبریة لسلیمان و جنوده من الجور و ان یطئوا ذرة على الارض، و القول الثانى انه استیناف، اى فهم سلیمان و القوم لا یشعرون.
فتبسم ضاحکا منْ قوْلها، اى متعجبا من حذرها و اهتدائها الى مصالحها، و قیل ضحک فرحا بظهور عدله فى الخلق حتى عرفته النملة فاخبرت انهم لا یطئونها عن علم. قال المازنى: انما قال ضاحکا لیعلم انه تبسم ضحک لا تبسم غضب، و فى الخبر: ضحک الانبیاء التبسم و هو الکسر.
فان قیل: بم عرفت النملة سلیمان؟ قلنا کانت مأمورة بطاعته، فلا بد من ان تعرف من امرت بطاعته، و لها من الفهم فوق هذا، فانها تشق ما تجمع من الحبوب بنصفین و تکسر الجلجلان باربع قطع حتى لا تنبت.
گفتهاند که در سخن مورچه با اصحاب خویش ده جنس کلام است: اول ندا، دیگر تنبیه، سوم تسمیه، چهارم امر، پنجم نص، ششم تحذیر، هفتم تخصیص، هشتم تعمیم، نهم اشارت، دهم عذر. اما ندا آنست که گفت: «یا»، تنبیه: «ایها»، تسمیت: «النمل»، امر: «ادخلوا»، نص: «مساکنکم» و تحذیر: «لا یحطمنکم»، تخصیص: «سلیمان»، تعمیم: «و جنوده»، اشارت: «و هم»، عذر: «لا یشعرون».
و گفتهاند سلیمان اول که در مورچگان نگرست بچشم وى صعب آمد کثرت ایشان و بزرگى جثت ایشان که همچون گاومیش بودند به بزرگى پس سلیمان انگشترى خویش بآن مهتر ایشان نمود، بتواضع و خشوع پیش آمد و خویشتن را بیفکند، آن گه سلیمان او را گفت که: مورچگان بسیارند وى جواب داد که از کثرت ایشان تو خبر ندارى ایشان سه صنفند: صنفى در کوهها و وادیها مسکن دارند، و صنفى در دهها، و صنفى در شهرها. سلیمان گفت لختى ازیشان بر من عرضه کن. گفت زمانى توقف کن درین موضع تا من ایشان را خبر دهم و بیرون خوانم. پس ندا کرد و ایشان را بیرون خواند جوق جوق کردوس کردوس بیرون مىآمدند و میگذشتند، هفتاد روز بر آن صفت میگذشتند، سلیمان گفت: هل انقطعت عساکرهم؟ فقال له ملک النمل: لو وقفت الى یوم القیامة ما انقطعت. ثم وقف سلیمان بمن معه من الجنود لیدخل النمل مساکنهم، ثم حمد ربه حین علمه منطق الطیر و سمع کلام النملة.
«فقال رب اوزعنى»، اى الهمنى. و قیل اوزعنى، اى حرصنى، و فلان موزع اى مولع، من الوزوع و هو الولوع. و قیل الایزاع من الوزع و هو الکف اى اعزنى بشکرک و کفنى عن کفرک، فان من کفک عن شىء فقد اعزاک بالکف عنه، و النعمة التى استوجب سلیمان شکرها هى نعمة العدل التى حمل النملة على الشهادة له بها فى قولها: و همْ لا یشْعرون لان فى قولها شهادة انه لا یطأ الذر مع بسطة ملکه، و قیل: النعمة النبوة و الملک الذى لا ینبغى لاحد من بعده «و على والدى» یعنى انعمت على والدى و هو داود بن ایشا بالنبوة و تسبیح الجبال و الطیر معه و صنعة اللبوس و الانة الحدید و غیرها و على والدتى و هى بتشایع بنت الیاین کانت امرأة اوریان التی امتحن بها داود و هى امرأة سلمة زاکیة طاهرة، و هى التى قالت له: یا بنى لا تکثرن النوم باللیل فانه یدع الرجل فقیرا یوم القیامة و أنْ أعْمل صالحا اى و الهمنى ان اعمل صالحا، «ترضیه» اى ثبتنى على الشکر «و أدْخلْنی برحْمتک فی عبادک الصالحین» اى فى الجنة مع الانبیاء و لا یدخل الجنة احد الا برحمتک. نهى رسول الله (ص) عن قتل اربعة من الدواب: الهدهد و الصرد و النحلة و النملة.